تراکتور
ماشين نگو تراكتور بگو.
به جاي بريدن موها، غلفتي از ريشه و پياز ميكندشان!
از بار چهارم هر بار كه از جا ميپريدم با چشمان پر از اشك سلام ميكردم.
پيرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد اما بار آخر كفري شد و گفت: «تو چت شده سلام ميكني؟ يكبار سلام ميكنند.»
گفتم: «راستش به پدرم سلام ميكنم.»
پيرمرد دست از كار كشيد و با حيرت گفت: «چي؟ به پدرت سلام ميكني؟ كو پدرت؟»
اشك چشمانم را گرفت و گفتم:
«هر بار كه شما با ماشين تان موهايم را ميكنيد، پدرم جلوي چشمم ميآيد و من به احترام بزرگ تر بودنش سلام ميكنم!»
پيرمرد اول چيزي نگفت. اما بعد پس گردني جانانهاي خرجم كرد و گفت: «بشكنه اين دست كه نمك نداره...»
مجبوري نشستم وسيصد، چهارصد بار ديگر به آقا جانم سلام كردم تا كارم تمام شد.
نظرات شما عزیزان:
سلام
در این روزگار زنده نگه داشتن نام شهدا( و دفاع مقدس) کم تر از شهادت نیست!!
خوشحال می شم به منم سر بزنید!!
پاسخ:باتشکر از اینکه وقت خود را در وب خرج کردید امیدوارم مفید واقع شده باشیم
در این روزگار زنده نگه داشتن نام شهدا( و دفاع مقدس) کم تر از شهادت نیست!!
خوشحال می شم به منم سر بزنید!!
پاسخ:باتشکر از اینکه وقت خود را در وب خرج کردید امیدوارم مفید واقع شده باشیم